پشتپرده يك جريان فكري
حجتالاسلام والمسلمين علياكبر محتشميپور چندي پيش در سخناني در مراسم بزرگداشت ارتحال امام خميني(ره) در اصفهان به طرح موضوع به قول خودشان فرقه مصباحيه پرداخت. اين سخنان بازتابهاي متفاوتي را به دنبال داشت. اما او در گفتوگو با اعتماد ملي به تشريح علت طرح اين مساله در شرايط فعلي پرداخته است. وي معتقد است: اين <فرقه مصباحيه> به مراتب خطرش براي انقلاب و نظام جمهوري اسلامي بيشتر از خيلي از فرقهها و گروههاي ديگر است. متن اين گفتوگو را با هم ميخوانيم.
در آغاز اين مصاحبه، ميخواستم بدانم علت طرح موضوع فرقه مصباحيه در اين زمان و شرايط چه بود؟ و چه ضرورتي براي طرح آن وجود داشته است؟
در آستانه ميلاد مبارك حضرت صديقه طاهره(س) و فرزند گرانقدرش حضرت امام خميني(ره) بار ديگر مجبور شدم به اين موضوع حياتي انقلاب و نظام اسلامي بپردازم.
علت اينكه در نوزدهمين سالگرد رحلت امام خميني(ره) بر آن شدم تا درباره انديشه امام و انقلاب و خطرهايي كه متوجه نظام جمهوري اسلامي است، سخن بگويم، اين بود كه زمزمههايي دال بر وجود طرحي براي برچيدن بساط جماران از منابع موثق شنيدم. طبيعي است اين طرح تنها با تحريف انديشه و خشكاندن ريشهها و اصول و مباني تفكر و ارزشهاي انقلاب امكانپذير است و كساني كه به دنبال چنين طرحي هستند، وجود ياران نزديك و فرزندان و شاگردان امام را كه عمري با ايشان حشر و نشر داشتهاند، مانع تحقق طرح خود ميدانند و لذا همزمان با تحريف تفكر و اصول امام، طرح جمارانزدايي و حذف منظومه ياران مورد اعتماد امام و فرزندان وي در دستور كارشان قرار گرفته است. افشا شدن زودهنگام اين طرح هم موجب شد تا هر روز با بمباران تبليغاتي مسموم و فحش و ناسزا از سوي فرقه مصباحيه مواجه شوم. آنها در اين مرحله ميخواهند به ياران و همراهان امام بگويند همانطور كه محتشمي را ساكت كرديم و در افكار عمومي با انواع هتاكي و تهمت و افترا و ارعاب و تهديد از صحنه خارج كرديم، سرنوشت هر كسي كه بخواهد برابر ما بايستد، همين خواهد بود.
چرا كه اگر غير از اين بود، سخنان بنده را با بحثهاي مستند نقد ميكردند ولي همانطور كه مشاهده ميشود هيچكسي از جريان فرقه مصباحيه پاسخي مستند به مسائل محتوايي كه مطرح شد، نداده است. اين قوم بدانند كه بنده در راه پايداري اسلام ناب و نهضت اسلامي و انديشه تابناك امام خميني(ره) و مبارزه با ظلم و ستم و برپايي جمهوري اسلامي بيش از 40 سال است كه چوبه دار خود را به دوش ميكشم و در انتظار شهادت هستم. در اينجا ذكر اين نكته را راهگشا ميدانم كه در نظام جمهوري اسلامي هركسي آزاد است در چارچوب قانون اساسي عقايد و آراي خود را بيان كند. جناب آقاي مصباح نيز از چنين حقي برخوردارند ولي حق ندارند انديشه و نظر خود را به نام امام مطرح كنند. همچنين پيشنهاد ميكنم جناب آقاي مصباحيزدي لااقل اين شجاعت را داشته باشند و موسسه امام خميني(ره) را به موسسه مصباحيزدي تغيير نام بدهند و با تابلوي خود اينگونه مباحث را مطرح كنند. آيا موضوع فرقه مصباحيه كه شما مطلع كردهايد، منشاء تاريخي دارد يا موضوع جديدي است؟
بله، ريشههاي آن به شروع و شكلگيري نهضت امام و رخدادهاي پس از سال 42 بازميگردد. بعد از تجربههاي ناموفق رژيم شاه در انتقال مرجعيت شيعه پساز فوت آيتالله العظمي بروجردي از قم به نجف و نيز ايجاد تفرقه و چنددستگي ميان مراجع و علماي قم در ماجراي انجمنهاي ايالتي و ولايتي، رژيم لبه حملات خود را تيزتر و شدت برخوردها و سركوبهاي خود را تندتر كرد و كشتار طلاب در فيضيه مدرسه فيضيه و مردم در 15 خرداد نشان داد كه هيچ ترحم و نرمشي در قلع و قمع مخالفان ندارد. از اين پس كه پاي جان و مال و آبرو و. . . در مبارزه با رژيم شاه در ميان آمد، برخيها از ادامه كار دستشستند و به بهانههاي مختلف نه تنها مبارزه را ادامه ندادند بلكه به تدريج در برابر آن ايستادند. از اين پس و پس از تبعيد امام به نجف، دو، سه جريان عمده در حوزههاي ايران شكل گرفت. برخي همراه و همفكر امام بودند و برخي مخالف امام و جرياني هم ساكت در برابر جنايات رژيم شاه بود. اعلاميههايي كه در اين زمان تا پيروزي انقلاب امضا شده گوياي اين واقعيت است چرا كه به مرور زمان و بعد از حوادث سال 43، عدهاي ديگر امضايي پاي اعلاميهها ندارند. به خصوص موقعي كه نهضت اوج گرفت و تبديل به حركتي انقلابي و عمومي در سراسر كشور شد و كشتارهاي وسيعي كه در سال 56 و 57 رژيم شاه در استانها و شهرهاي مختلف مثل قم، يزد، تبريز، مشهد، تهران و جاهاي ديگر به عملآورد، مدرسين حوزه علميه قم به مناسبتهاي مختلف در رابطه با هريك از اين حوادث بيانيه صادر ميكردند، اما برخي از آقايان از جمله جناب آقاي مصباحيزدي نامشان نيست و به هيچوجه در پاي اعلاميهاي كه اشارهاي و انتقادي به رژيم شاه داشته، ديده نميشود.
برخورد رژيم شاه با اين موافقان و مخالفان اعلاميهها چه بود؟
رژيم شاه دو گونه برخورد ميكرد؛ نخست مقابله با هركسي كه با امام همراهي ميكرد و در نهضت همفكر امام بود. لذا شمار كثيري از علما، سياسيون، دانشگاهيها و دانشجويان، مبلغان، بازاريها و. . . كه در اين مبارزه بودند، دستگير ميشدند و به زندان ميافتادند و شكنجه ميشدند. حتي كساني كه سخنراني نميكردند، اعلاميه هم امضا نميكردند اما به نحوي در نهضت تاثيرگذار بودند، اينها هم دستگير و به جاهاي بد آب و هوا و دور از دسترس تبعيد ميشدند. از آيتالله منتظري و مقام معظم رهبري گرفته تا آقاي هاشميرفسنجاني، آقاي كروبي، آقاي انواري، حجتي كرماني، شهيد آيتالله سعيدي، شهيد آيتالله غفاري و ديگران و دهها و صدها نفر مثل آيات بزرگوار صانعي، آقاي ربانياملشي، قدوسي و غيره. همه اينها كساني هستند كه مورد قهر و غضب شاه و رژيم بودند. در حيطه سياسيون هم اسامي بسيار است. البته اينهايي را كه من ميگويم، كساني هستند كه در چارچوب و خط فكري امام عمل ميكردند. والا مبارزان ديگري هم بودند كه تفكر و انديشه ديگري در ضديت با شاه داشتند و مورد قهر و غضب رژيم بودند كه حسابشان جدا است چون حوزه صحبت ما در رابطه با انقلاب اسلامي و امام و كساني است كه همفكر امام و همراه امام بودند. در ميان اين قافله، امثال آقاي مصباحيزدي غايب بودند. ايشان هرگز طعم تلخ زندان و تبعيد و آوارگي و شكنجه و گرسنگي و تشنگي در راه مبارزه با رژيم ضداسلامي و ضدانساني شاه را نچشيده است. استدلالي هم كه ايشان و همفكرانشان داشتهاند اين است كه براي حفظ حوزه و تقويت آن و تربيت طلاب و روشن ماندن چراغ دين بايد سكوت كرد و به تحصيل و تعليم و تربيت و درس و تدريس پرداخت يا استدلال ديگري كه بعدا خواهم گفت.
نكته اين است كه همين شيوه استدلال هم درباره شهيد مطهري و مفتح مطرح ميشود و مقايسه ميكنند ميان آقاي مصباح و مفتح و مطهري و ميگويند آنها هم با همين احساس وظيفه كار فرهنگي و علمي و تدريس ميكردند.
فرق آقاي مصباح با شهيد مطهري و شهيد مفتح و امثالهم در اين است كه در سالهاي 56 و 57 كه اوج حركت مردمي و انقلاب بود، آنها همراه انقلاب بودند و در رابطه با نهضت امام و همراهي با امام حضور فعال داشتند. شهيد مفتح آن همايش بزرگ انقلابي و نماز عيد فطر مشهور را در قيطريه كه تاثير مهمي در جامعه ما داشت، برگزار كرد. شهيد مطهري كسي بود كه محور نهضت و انقلاب در داخل ايران و عضو شوراي انقلاب بود. شهيد مطهري وقتي به پاريس آمد و در نوفللوشاتو خدمت امام رسيد، سنگبناي شوراي انقلاب را با مشورت امام گذاشت و تمام كساني كه عضو شوراي انقلاب قبل از پيروزي انقلاب شدند كساني بودند كه شهيد مطهري آنها را به امام معرفي و تاييد ميكرد. بر اين اساس شهيد مطهري و مفتح و امثالهم كساني بودند كه در آن دو سالي كه فعاليتشان جنبه علني به خود گرفت، همراهي جدي با امام داشتند.
قبل هم ارتباطات مستمري با امام داشتند؟
بله، قبل از انقلاب ارتباطي مستقيم داشتند و شهيد مطهري به نجف اشرف ميآمد و همواره از طرق مختلف طرف مشورت با امام بود و اجراي تفكر و انديشه امام را در داخل ايران پيگيري ميكرد. بحث ايشان قابل قياس با هيچكس بهويژه آقاي مصباح نيست. لازم است در اينجا نكتهاي را اشاره كنم؛ در جلسهاي با آقاي كروبي، ايشان نقل ميكرد كه سال 1352 در ديداري كه دو نفر از بزرگان امروز نظام جمهوري اسلامي و مبارزان زمان شاه در قم و در منزل آقاي مصباحيزدي با ايشان داشتند و ايشان را به همراهي با انقلاب دعوت كردند، آقاي مصباح در مقام مخالفت با نهضت و مبارزه در زمان غيبت امام زمان(عج) به پارهاي از روايات استدلال ميكرد كه هر قيامي از سوي مسلمانان قبل از ظهور امام زمان(عج) باطل و محكوم به شكست است. اين تفكر همان تفكر انجمن حجتيه است كه مبارزه را تحريم كرده بود و استدلالشان اين بود كه قبل از ظهور هر علم و پرچميكه برداشته شود، اين علم باطل است و معتقد بودند بايد فساد همه جا را بگيرد تا امام زمان(ع) ظهور كند. در اينجا مناسب ميدانم يك سوال درباره جشنهاي شعبانيه سال 1357 از جناب آقاي مصباحيزدي بپرسم. در شرايطي كه امام فرمودند:. . . ما كه هنوز شاهد صدمات جانكاه شاه به اسلام بزرگ و كشور اسلامي هستيم، جشني نداريم. . . الخ سربسته سوال ميكنم جنابعالي در قم براي تحقق آن آيا كاري كرديد؟!!!
ارتباط تشكيلاتي و سازماني هم بين انجمن باآقاي مصباح و موسسه در راه حق كه ايشان عضوش بود، وجود داشتهاست؟
يك بخش برخورد رژيم شاه دستگيري و زندان و تبعيد و اعدام و تهديد و ارعاب و خشونت بود. بخش دومي كه صورت ميگرفت از موضع تطميع بود. رژيم شاه چون جوانها فوجفوج به انديشه و تفكر امام و مبارزه با رژيم روي ميآوردند، براي اينكه اينها را به روشهايي سرگرم و مشغول سازد تا آنان به مسائل اساسي و سرنوشتساز كشور و خودشان نپردازند و درك و فهم نكنند كه چه رخدادهايي در كشور ميگذرد، فرقههايي را بهوجود آورد يا فرقههايي را تقويت ميكرد. از جمله اين فرقهها، فرقه بهائيت بود كه در مقابلش هم فرقه انجمن حجتيه صفبندي كرده بود. هر دوي اينها در ارتباط و مورد حمايت ساواك و رژيم بودند. برنامه و سياست رژيم شاه اين بود كه اين دو جريان هريك بخشي از جامعه بهخصوص نسل جوان را جذب و در برابر هم جبههبندي و مشغول كردند، تا در چالش و نزاع دروني، مسائل اصلي فراموش شود. در اين زمينه انجمن جلسات آموزشي فعال و منظمي داشت و نيروهاي فعال و باهوش و استعداد مسلمان كشور را شناسايي و در اين راه تربيت ميكرد و بهكار ميگرفت. به طوري كه مرحوم آقاي حلبي بعد از پيروزي انقلاب به امام پيغام داده بود كه من 16 هزار مهندس و دكتر، آدمهاي با علم، باسواد و باتجربه دارم كه اگر اداره كشور به آنها سپرده شود، ميتوانند مملكت را اداره كنند. امام فرموده بود ما نيازي به اين دكتر و مهندسهاي شما نداريم. همين جوانهايي كه انقلاب كردند، به خوبي ميتوانند مملكت را اداره كنند. اين انديشه و تفكر امام بود كه جوانهايي كه انگيزه و تعصب اسلامي دارند و در نهضت و مبارزه بودند، خودشان بايد كشور را اداره كنند.
افرادي هم بودند كه نه جذب منحرفين بهائي ميشدند و نه ميتوانستند با انجمن حجتيه كه علنا با نهضت و امام مخالفت داشت، همكاري كنند. اين افراد موسساتي مانند <موسسه در راه حق> راه انداخته و خود و بخشي از نيروهاي موثر جامعه را سرگرم كرده بودند. از سال 42، 43 يادم ميآيد كه نشريه <در راه حق> هفتهاي يا هر دو هفته يك بار منتشر و در كشور توزيع ميشد. به خصوص براي مشتركان مكتب اسلام كه خود اين جريان هم ماجراها دارد. در اين نشريات چه بحثهايي، وجود داشت؟ درباره موضوعاتي بود مانند تثليث، مسيحيت، بودا، توحيد، معاد، امامت و. . . مباحثي مختصر و با زباني ساده در زمينه مقايسه اديان و مكاتب به شيوههاي جدلي و نقضي و رد كردن كه براي رژيم شاه هيچ تهديدي دربر نداشت. امام ميفرمود كه انگليسيها داشتند از يكي از محلههاي بغداد رد ميشدند كه از مأذنهاي صداي اذان برخاست. پرسيدند كه آن بالا چه ميگويند. گفتند اذان نماز ميگويند. گفت اين اذان براي ما خطري دربردارد؟ گفتند خير. افسر انگليسي گفت: حالا كه خطري ندارد بگذاريد هر چقدر ميخواهند اذان بگويد. داستان موسسه در راه حق، انجمن حجتيه و دارالتبليغي كه آيتالله شريعتمداري درست كرد، مانند همان اذان گفتن است كه ضرري براي سياستهاي رژيم شاه دربرنداشت.
موضع حضرتامام(ره) راجع به اين جريانها مخصوصا موسسه در راه حق چه بود؟ شواهدي هست كه امام در مورد اينها اظهارنظري سلبي يا ايجابي كرده باشند؟
آن چيزي كه درباره دارالتبليغ ميدانم اينكه امام با آن مخالف بودند و مرحوم علامه طباطبايي در اين زمينه بين امام و آقاي شريعتمداري رايزني ميكرد. حتي امام درباره اثرات منفي احتمالي آن اعلام خطر كرده بودند. تا اينكه امام را تبعيد كردند. امام تا روزي كه بودند با اينگونه موسساتي كه ذهن جامعه و بهخصوص جوانان را از امور سرنوشتساز منصرف و غافل ميكرد مخالف بودند.
براين اساس نتيجه ميگيريم كه رژيم سه گونه سياست و برخورد داشت: نخست، فرقهسازي يا تقويت فرقهها به منظور جذب جوانان و ايجاد اختلافات داخلي و <مذهب عليه مذهب> و <جنگهاي حيدري- نعمتي> كه آنان را سرگرم سازد و ديگر به فكر مسائل اساسي و سرنوشتساز كشور نباشند و ندانند و نفهمند كه پشت پرده سياست ظاهري چه ميگذرد و رژيم در آشكار و پنهان چه ميكند. يكي از شرايط ورود و فعاليت در اين موسسهها و فرقهها عدم دخالت اعضا در سياست بود. هم موسسه در راه حق و هم انجمن حجتيه و هم دارالتبليغ. اگر كسي در اين موسسات ميخواست با شاه مبارزه كند و اعلاميهاي پخش كند و در تظاهرات مردميشركت كند، اخراجش ميكردند. و لذا آن سياستي كه بر اين جريانها و فرقهها حاكم بود، سياست دوري از فعاليت سياسي و مبارزه و مبارزان بود. و لذا بعضي از كساني كه در آن موسسات كار ميكردند، سعي داشتند مرز خود را با كساني كه مبارز بودند و از ياران امام محسوب ميشدند، حفظ كنند و بعضي رسما مخالف بودند و حتي درگيريهايي با نيروهاي مبارز داشتند. مثلا بنده در حوزه علميه قم درس ميخواندم، بعد از تبعيد امام(ره)، برنامه دعاي توسل در مسجد بالا سر با يكي دو نفر از فضلاي جوان اجرا ميكرديم و اين، تنها امكاني بود كه مبارزان ميتوانستند شبها در قالب دعاي توسل اعتراضشان را به رژيم شاه اعلام و ياد امام را زنده نموده و مردم را آگاه كنند. برخي از اين آقايان گريزان از جهاد و مبارزه يا در برخي از اين فرقهها و موسسات بودند ميگفتند كه ما اصلا نسبت به شماها مشكوك هستيم، شماها كمونيست هستيد يا شماها وهابي هستيد يا چي شده كه فلان آقا مبارزه ميكند و دستگير نشده است. يعني سمپاشي ميكردند كه بنده و امثال من از ترس اينكه متهم نشويم، فعاليت و مبارزه را كنار بگذاريم و به من ميگفتند كه تو با اين استعداد خوبي كه داري به جاي اين كارها، برو درس بخوان و خودت خميني بشو، بالاخره آن حوادث تلخي كه در ليلهالضرب اتفاق افتاد و مبارزان و ياران امام از سويي توسط همين فرقهها در مسجد اعظم قم مورد ضرب و شتم قرار ميگرفتند و از سوي ديگر توسط ساواك دستگير ميشدند و...
نكته ديگري كه در اينجا وجود دارد اين است كه اين اختلاف مذهبي كه توسط اينها دامن زده ميشد، ناشي از طبيعت اختلافات مذهبي و اعتقادي بود، يا حسابشده و برنامهريزي شده بود و سياست و انديشهاي پشت اين جنگ مذهب عليه مذهب وجود داشت و اين سرگرم كردن افراد مذهبي و مسلمان و متدين به همديگر و عدهاي با اين عناوين در برابر جريانهاي مخالف و منتقد رژيم مانند جريان شريعتي و حسينيه ارشاد، ناشي از يك پروژه بود؟
آنچه مسلم و ترديدناپذير است، اين است كه ساواك از اين اختلافات بيشترين بهره را ميبرد و تفكرها و اقدامات اين جريانات فرقهاي با سياستها و خطمشي رژيم و ساواك همسويي و تناسب داشت و برابر برخي اسناد اينها را در مقابله با مبارزان تشويق و تحريص ميكردند. حضرت امام در پيام تاريخي سوم اسفند سال 67 (منشور روحانيت) ميفرمايند: <گمان نكنيد كه تهمت وابستگي و افتراي بيديني را تنها اغيار به روحانيت زدهاند، هرگز، ضربات روحانيت ناآگاه و آگاه وابسته، به مراتب كاريتر از اغيار بوده و هست.> يعني هركسي بالاخره در ديدگاههايش، اجتهادش، استنباطش موافق دارد، مخالف دارد. فرض كنيد آقاي صالحي نجفآبادي كتاب شهيد جاويد را نوشته بود. نقاط ضعفي هم در شهيد جاويد وجود داشت. شهيد جاويد اثري بود كه علمايي همچون آيتالله منتظري و آيتالله مشكيني كه تا آخر عمرش رئيس خبرگان بود، بر شهيد جاويد مقدمه نوشته و آن را تاييد كرده بودند اما ميبينيم كه فضا و جنجالي توسط انجمن حجتيه و به اصطلاح <ولايتيها> و همان كساني كه در ارتباط با اينها بودند عليه شهيد جاويد به راه افتادند و يا در برابر شريعتي جبههگيري كردند، شريعتي كسي بود كه طيف وسيعي از جوانان دانشجويان و دانشگاهيان را به طرف افكار و انديشههاي اسلامي و مبارزه جذب كرده بود و با منطقي قوي نسل جوان را از اردوگاه جريان چپ و كمونيست و سوسياليست و حزب توده، به اردوگاه نهضت اسلامي سوق ميداد. رژيم شاه از اين فعاليتها نگران و عصباني بود. بالاخره بايد به گونهاي فعاليت شريعتي را خنثي ميكردند. اقدام مستقيم خودش نتيجهاي دربرنداشت لذا همين جرياني كه خطري براي رژيم نداشتند وارد كشمكش شدند، يعني از آقاي مصباحيزدي و انجمن حجتيه استفاده ميشد. از وجود اين فرقهها عليه شريعتي كه در آن زمان، در سالهاي 55 و 56، در نوك پيكان مقابله با اهداف رژيم شاه بود و در داخل بيشترين ميزان نيروهايي كه مبارز و همراه امام بودند، او جلوداري و پيشاهنگي ميكرده است، با او مقابله ميكردند. نميخواهم بگويم شريعتي صددرصد افكارش درست بود. نه اشتباه زياد داشته و آخر عمرش هم افرادي را انتخاب كرد كه در مورد آثارش بررسي كنند و در خصوص آن نظر بدهند. اينقدر آدم منصفي بوده كه بگويد اگر اشتباهي كردهام اينها نظر دهند، من ميپذيرم. بههرحال مقابله و رويارويي با چنين فردي به وسيله چه كسي انجام ميشد؟ رژيم كه به وسيله عوامل شناخته شده و ماركدار خود عمل نميكرد. كساني وارد اين معركه شدند كه با امام و مبارزه همراه نبودند. هيچيك از كساني كه همراه انقلاب بودند، اين غوغاسالاري و جنجال و هياهوسازيهايي را كه آقاي مصباح و انجمن حجتيه و موسسه در راه حق انجام ميداد، انجام ندادهاند. لذا اين آقايان انقلابي امروز <فرقه مصباحيه> و <انجمن حجتيه> بگويند از 15 خرداد و بعد از جريان كاپيتولاسيون تا پيروزي انقلاب كي و كجا حركتي را در راستاي اهداف و افكار اين مردم و اين نهضت و اين انقلاب داشتهاند كه حالا چنين دوآتيشه دلسوز انقلاب و امام و نظام شدهاند. در سالهاي 56 و 57 كجا بودند؟ جريان توطئه گروهكها در كردستان، گنبد، تهران و. . . كجا بودند؟ در دوران جنگ تحميلي كجا بودند؟ در دوران رهبري امام كجا بودند؟ قبل از پيروزي انقلاب چه سهميدر نهضت و مبارزه و پيروزي انقلاب داشتهاند. غير از اين آقايان همه كساني كه در اين نهضت بودهاند از شهيد بهشتي تا آقاي مطهري تا آقاي خامنهاي تا آقاي هاشمي، علماي مبارز قم، اصفهان، تهران، مشهد و. . . آيا آقاي مصباحيزدي همچون تمام علما و سياسيون و. . . براي مشورت و يا. . . به پاريس آمد؟ چه كسي آقاي مصباح را در تحصن علما و مبارزين در مسجد دانشگاه ديده و يا سخني از او شنيده است. آقايان ميگويند ما آن زمان بنيه علمي حوزه را بالا ميبرديم، درس ميداديم، تحصيل ميكرديم و...، امام معتقد بودند اين آقايان به بهانه حفظ حوزه و با سكوتشان روي جنايات رژيم شاه و روي اسلامزدايي رژيم شاه صحه ميگذارند. كار به جايي رسيد كه تاريخ اسلامي و هجري شمسي را حذف كردند و بهجاي آن تاريخ شاهنشاهي گذاشتند. آن همه شرابفروشيها، آن همه كابارهها، آن همه لامذهبيها و فساد اخلاقي و اجتماعي و فرهنگسوزي ديني و فرهنگسازي غربي كه صورت ميگرفت و كار به جايي رسيد كه شاه علماي اسلام در حوزههاي علميه را به حيوانات نجاستخوار تشبيه كرد، چنين توهيني را به همه حوزويان كرده بود و تنها كسي كه از كيان اسلام و حوزه دفاع ميكرد، امام، علماي مبارز و همفكر ايشان بودند. امام ميفرمودند حوزه براي حفظ اسلام هست. الان اسلام را اينها دارند نابود ميكنند، اما شما چسبيديد به حوزه. بايد اسلام را نگهداريد. اگر اسلام نباشد اين حوزهها به چه دردي ميخورد. اين تفاوت فكر امام و فكر اين جريانهاي عافيتطلب و پرمدعا بود.
در اين صورت بعد از انقلاب چه شد كه آقاي مصباح همراه شهيد بهشتي يكباره به عنوان ايدئولوگ انقلاب و نظام در تلويزيون حاضر شد و به عنوان نماينده جريان حاكم و نظام با گروهها بحث و مناظره ميكرد؟
در مقطعي قرار شد با اين گروههاي كمونيستي بحثهاي ايدئولوژيكي و به اصطلاح مباحث كلامي، فلسفي و تاريخي كنند. اين تصميم درست و اصولي در جزئيات و اين كه چه كساني بحث كنند، تصميم مديريتي در صداوسيما بود، نه تصميم نظام و انقلاب. همه افراد حضور داشتند، بنيصدر، دكتر سروش، مرحوم شهيد بهشتي و برخي از افراد ديگر از جملهآقاي مصباح در مورد مباحث فلسفي و تاريخي و ايدئولوژيك درباره حزب كمونيست، انديشههاي ماركس و ماركسيسم، حزب توده با اينها بياييد بحث كنند. ربطي به انقلاب اسلامي و نظام جمهوري اسلامي نداشت بلكه از بركات و نتايج انقلاب و نظام اين بود كه افراد تا جايي كه قصد توطئه و فتنه ندارند، آزادانه بحث علمي دانشگاهي و حوزوي كنند. حضور در اين مناظرات به معناي حضور در انقلاب و مبارزه و حمايت از انقلاب و جمهوري اسلامي نبود. وقتي هم پس از دوره چندماههاي اين مباحث فروكش كرد و تمام شد ديگر اثري از آقاي مصباحيزدي هم وجود ندارد.
اما مهم اين است كه در كوران حوادث سخت و مهم پس از پيروزي انقلاب و تاسيس نظام در دوران حيات امام جريان فرقه مصباحيه غايب است. بعد از پيروزي انقلاب حوادث بسيار زيادي عليه نظام و انقلاب پيش آمد. داستانهاي كردستان، گنبد، حوادث گروهكها در تهران، قم، شهرستانها و غيره مدام و بيوقفه وجود داشت. در اين مقطع هم روحانيون و سياستمداران، شخصيتهاي اين كشور 3 دسته شدند. كساني كه طرفدار انديشه و تفكر امام و انقلاب و نظام جمهوري اسلامي بودند. اينها سفت و محكم در برابر تمام اين توطئهها و حوادث ايستادند و با چنگ و دندان انقلاب و نظام را حفظ كردند. يك دسته هم كساني بودند كه همراه با ضدانقلاب چه در كودتاي نوژه، كودتاي قطبزاده، داستانهاي گروهكها و غيره با آنها همراهي ميكردند كه عدهاي از آنان فرار كردند، بعضي هم دستگير شدند و عدهاي هم از آخوندها بودند كه باز خنثي مثل قبل از پيروزي انقلاب و سكوت اختيار كرده بودند. جريان آقاي مصباح و همفكرانشان در اين فضا بودند؛ فضاي سكوت، فضاي خنثي. امام به هر آنكسي كه ذرهاي آمادگي داشت به اين نظام و انقلاب كمك كند، روي ميآورد و به او مسووليتي را ميسپرد. حتي كار به جايي رسيد كه در پيام منشور روحانيت ميفرمايند: <نكته آخري كه توجه به آن لازم است اين است كه روحانيون، علما و طلاب بايد كارهاي قضايي و اجرايي را براي خود يك امر مقدس و يك ارزش الهي بدانند و براي خود شخصيت و امتيازي قائل بشوند كه در حوزه ننشستهاند بلكه براي اجراي حكم خدا راحتي حوزه را رها كرده و مشغول به كارهاي حكومت اسلامي شدهاند. اگر طلبهاي منصب امامت جمعه و ارشاد مردم يا قضاوت در امور مسلمين را خالي ببيند و قدرت اداره هم در او باشد و فقط به بهانه درس و بحث، مسووليت نپذيرد و يا دلش را فقط به هواي اجتهاد و درس خوش كند، در پيشگاه خداوند بزرگ يقينا مواخذه ميشود. بايد بيايند براي حفظ اين انقلاب و حفظ اين نظام كمك كنند. <يادم نميرود كه آقاي شيخعلي تهراني از طرف امام قاضي مشهد شده بود، يكي دوبار آمد استعفا بدهد. امام با اصرار مانع استعفاي حتي شيخعلي تهراني شد. تعبير امام اين بود كه من غير از شماها كسي را ندارم. اگر آقاي مصباحيزدي كمي دلش به حال اين انقلاب ميسوخت، اين صداي <هل من ناصر ينصرني> امام را ميشنيد و كاري را و باري را از روي دوش انقلاب و امام برميداشت، كجا بود آقاي مصباح. در جنگ 8 ساله رژيم بعثي عراق عليه اين نظام مقدس هركسي را كه تصور كنيد در كنار رزمندگان بود و براي تقويت روحيه آنها به جبهه ميرفت. عالم 80 ساله، مرحوم آشيخ ابوالحسن شيرازي امام جمعه مشهد لباس نظامي ميپوشيد و ميرفت جبهه. شهداي محراب آيات اشرفي اصفهاني، صدوقي، مدني و حتي آقاي مشكيني از قم بلند ميشد و به جبهه ميرفت. آقاي آشيخ جواد تهراني، آن عارف وارسته و فيلسوف، يكي از اولياي خدا در مشهد بود. لباس بسيجي ميپوشيد و ميرفت جبهه. آقاي مصباح و جريان فرقه مصباحيه در دوران جنگ كجا بودند كه بسيجيهاي را ياري كنند و لااقل به آنها روحيه بدهند. روزنامه كيهان در مورخ22/3/87 در يادداشتي از آقاي مصباح نقل كرده كه يك بار از حضرت امام پرسيدند كه آيا لازم است در جبهه شركت كنم؟! امام در پاسخ فرمودند: <هرموقع بر من واجب شد، بر شما هم واجب ميشود. > اولا اين مطلب جناب آقاي مصباحيزدي به اصطلاح <عذر بدتر از گناه> است و ثانيا در خصوص سوالاتي از اين دست كه مربوط به مبارزه و نهضت و شركت در جبهه است و پاي جان افراد در ميان است امام هيچگاه نظر صريح نميدادند و براي امام اين نوع سوالها شبههانگيز بوده است و ايشان به اين سوالها پاسخ روشن نميدادند، چرا كه اگر كسي اهل مبارزه و دفاع از كيان اسلام و كشور باشد، نيازي به سوال ندارد و در ثاني حضرت امام رفتن به جبهه را رسما براي هيچكس واجب نكرده بودند.
آن قضيه نمايندگي يكي از منسوبان نزديك آقاي مصباح به عنوان نماينده امام در سپاه و مخالفت امام به دليل ترويج افكار مصباح در سپاه چه بود؟ آيا اين موضوع صحت دارد؟
من هم اين خبر را از مرحوم آقاي توسلي شنيدهام اما خودم در آن زمان در ايران نبودم.
نكته ديگر اينكه، دشمنان و مخالفان كينهتوز حضرت امام و انقلاب اسلامي، با دين اسلامي كه موجب جلب و جذب جوانان و اقشار اجتماعي به اسلام نشود، بلكه آنان را نسبت به دين و تفكر ديني و اسلامي بدبين و بدگمان كند، مخالفتي ندارد. آمريكا و صهيونيسم از اسلامي هراس دارند كه استقلال و هويت اسلامي را تضمين ميكند. آنها از آن اسلام سيدحسن نصرالله بيم دارند كه هويت اسلامي جوانان را در دفاع از موجوديت ملي و استقلال لبنان تعريف و تفسير ميكند و به اين جوانان كرامت توام با آزادي و استقلال ميدهد و به ايستادگي در برابر دشمن ملي و سياسي تشويق و تحريص ميكند. اسلامي كه آزادي مردم را به آنان باز ميگرداند و لذا با تمام توان نظامي، سياسي و تبليغاتي براي نابودي آن تلاش ميكنند، اين اسلام آمريكا را نگران و منابع آن را تهديد ميكند.
اسلام <فرقه مصباحيه> هيچ تهديدي براي آمريكا و اسرائيل نيست. به همين دليل اعضا و چهرههاي اين فرقه براي ترويج اسلام با قرائت اين فرقه سالي چند بار به آمريكا، اروپا و. . . ميروند اما كسي اصلا كاري با آنان ندارند. و يا تعدادي از طلاب خود را براي تحصيل به آمريكا ميفرستند و گفته ميشود برخي گرينكارت هم گرفتهاند و به عنوان يك شخصيت برجسته روحاني اين فرقه به ايران برگشتهاند. نه در ليست سياه آمريكا نامشان هست و نه هيچگاه شنيدهايد كه مشكلي در اين زمينهها داشته باشند. اما امام كه تفكرش اسلام ناب است، از سرمنشاء وحي پيامبر اكرم(ص)؛ <اشداء علي الكفار و رحماء بينهم> الهام گرفته است. برخلاف فرقه مصباحيه كه اشداء بينهم است. فرقه مصباحيه سختگير و غضبكننده به جوانان، زنان، دانشجويان و روزنامهنگاران و سياستمداران داخلي و درون بيت نظام اسلامي است. در سيره امام در طول تاريخ حيات ايشان يكجا نداريم كه امام جوانهاي ايراني را بيدين معرفي كرده باشد. دانشجويان را لاابالي و اباحيگر و سكولار و لائيك معرفي كرده باشد. سرتاسر سخنراني امام كه من جمعآوري كردهام و فيشهاي آن موجود است، در آن امام ميگويند اين جوانها و ملت ما بهترين ملتها و امتها در طول تاريخ هستند، ممكن است در صدر اسلام تعدادي مانند اينها وجود داشته باشد، اما اينگونه جوانهايي كه ما داريم، مانند و نظير ندارند و بهترين جوانان و امت هستند. امام آنها را به اباحيگري و لائيك و سكولار متهم نميكردند. فرقهمصباحيه ميگويد كساني كه شعار آزادي ميدهند، شبها فيلمهاي آنچناني ميبينند و بعد فردا صبح شعار آزادي ميدهند. اگر هم مشكلاتي در دانشگاهها هست، بايد ريشهيابي شود و حل بشود نه اينكه همه را متهم به فساد و بيديني و بياخلاقي كرد. آمريكا و دشمنان واقعي اسلام از حاكميت اين نوع نگرش چه هراس و بيمي ميتوانند داشته باشند؟ هر آنچه آمريكا ميكوشد تصوير اسلام را نزد جوانان و زنان و دانشجويان خشن، كريه و زشت نشان دهد، اين فرقه به خوبي انجام ميدهند، نه با پول و بودجه آمريكا بلكه با بودجه و امكانات اين كشور.
آقاي محتشمي! سوال مهمي كه در اينجا پيش ميآيد اين است كه چرا شما اين جريان و اين نيروها و تشكيلات را فرقه ميناميد؟ بههرحال هر دستهاي ممكن است براي خودشان اعتقاداتي و باورهايي داشته باشند، به چه دليلي به عنوان فرقه از آنها ياد ميكنيد؟
از صدر اسلام تاكنون، گروه و دستهاي از امت اسلام با برداشتها و فهم جاهلانه و متحجرانه از اسلام خود را در هالهاي از تقدس خاص، دروغين و كاذب تصور ميكردند يا ميكوشيدند كه ديگران چنين تصور كنند و بر اين اساس مدعي ميشدند هر آنچه آنها ميگويند و نظر ميدهند عين اسلام است و فقط برداشت آنها از اسلام درست و مشروع است و ديگران غاصب و كافر و منافق و مرتد و بيدين هستند. از صدر اسلام و بعد از رحلت پيامبر اكرم(ص) فرقههايي با اين مبنا و اساس شكلگرفتند كه ويژگي مشترك آنها بيريشه بودن آنها در اسلام است. آنان نظرات خودشان را عين دين و عين حق و اسلام ميدانستند و بقيه امت و مردم را غاصب، كافر و مرتد ميدانستند. از جمله اينها، فرقه خوارج است كه در زمان امام علي(ع) تاسيس شد. اينها بسيار خشك سر، فرصتطلب و نسبت به مسلمانان بسيار خشن بودند و در جامعه پمپاژ خشونت ميكردند و بعد هم دست به اسلحه ميبردند و افراد بيگناه را تحت عناوين مختلف ترور ميكردند و ميكشتند. هم ترور شخصيتي و هم ترور شخصي ميكردند. اما ويژگي منحصر به فرد حكومت علي(ع) و شخصيت اسلامي آن حضرت در اين بود، با اينكه اين نوع مخالفان علي(ع) را قبول نداشتند و حكم قتل آن حضرت را صادر كرده بودند تا زماني كه اينها دست به اسلحه نبردند، مثل بقيه مسلمانها ميتوانستند در جامعه اسلامي حضور داشته باشند و از تمام حقوق و مزايا برخوردار باشند.
و عقايدشان را مطرح كنند.
بله و عقايدشان را مطرح ميكردند و در مسجد كوفه عليه حضرت علي(ع) حرف ميزدند و بر ضد حكومت علي(ع) سخن ميگفتند و حتي گاهي با هياهو مانع از سخنراني و خطبه خواندن اميرالمومنين(ع) ميشدند و بارها كلام حاكم مسلمانان را قطع ميكردند. بعد از جنگ نهروان كه عدهاي از اينها زنده مانده بودند حضرت باز هم كاري با آنها نداشتند و توصيه ميكردند كه به اينها كاري نداشته باشيد، اينها برداشت اشتباه از اسلام دارند. اين سيره امام علي(ع) بود، و آن هم برخورد فرقه خوارج بود و آخرش هم حضرت امير(ع) به دست همينها به شهادت رسيد. فرقه ديگر <مرجئه> بود كه زمينهساز جنايات امويان شدند و فرقه بنياميه هم كساني بودند كه به آنها مسلمانان <بعدالفتح> ميگفتند، يعني وقتي كه مسلمانها، مكه را فتح كردند، اينها از روي اجبار شهادتين گفتند. اما از همان ابتدا روش خاصي داشتند. وقتي كه حكومت را در دست گرفتند، معاويه دستش به خون دهها و صدها نفر از مسلمانهاي اسلام ناب محمدي آغشته و آلوده شد. صحابه بزرگ پيامبر اكرم(ص) را به شهادت رساند اينها را خارج از دين اعلام كردند و محكوم به اعدام ميدانستند. بعد از او هم يزيد است. يزيد از ابزار دين براي شهادت امام حسين(ع) استفاده كرد، نه اينكه بگويد امام حسين(ع) مخالف من است. شريح قاضي كه يكي از علماي زمان و قاضيالقضات كوفه و از زمان عمربن خطاب منصوب شده بود را واداشت تا حكم ارتداد امام حسين(ع) را صادر كند. چرا كه تفكر امام حسين(ع) با تفكر اين مجموعه و اين فرقه مغايرت داشت. با همين شيوه آمريكاييها از فرقه طالباناستفاده كردند. زيرا طالبان همين ويژگي خشونتگرايي و تعصبنگري را دارد كه غير از تفكر سلفي و وهابي را كافر ميداند. لذا آنها در جهان اسلام اعم از شيعه يا سني و غيره هركس كه تفكري غير از خودشان داشته باشد، را محكوم به كفر و ارتداد و سپس محكوم به اعدام ميدانند. فرقهها چنين ماهيتي دارند. معتقد هستم هر جريان و گروهي كه برخلاف سيره و انديشه امام كه سيره رافت و عطوفت اسلامي وسيره پيامبر(ص) نسبت به اقشار مختلف اعم از زن، مرد، پير و جوان است، داراي روش خشونت و دگمانديشي باشد و فقط خود را معيار دين بداند و قرائت غير خود از دين را متهم به كفر و بيديني بكند، اين ويژگي فرقه بودن است. فرقه از بدنه امت اسلام جدا ميشود و رفتهرفته در مقابل امت اسلام قرار ميگيرد. الان ممكن است كه <فرقه مصباحيه> روياروي نظام جمهوري اسلامي، امت و انقلاب و رهبري نايستد، ولي هيچ بعيد نميدانم كه ديري نميپايد خشونت اين فرقه به آنجا كشيده ميشود كه در مقابل رهبري هم بايستد. يكبار كه بعد از رحلت حضرت امام(ره)، خدمت مقام معظم رهبري رسيدم، مطرح كردم كه من نميتوانم باور كنم كساني كه در زمان حضرت امام، ايشان را قبول نداشتند يا اگر قبول داشتند، در محدوده خاصي بود و اوامر امام را ارشادي و مولوي ميكردند و حاضر نبودند نظرات امام را در رابطه با انقلاب و نظام بپذيرند، امروز اينقدر اعتقاد به ولايت فقيه پيدا كرده باشند كه ياران امام را ضدولايت فقيه قلمداد بكنند و من خوف آن را دارم كه روزي همينها در مقابل شما هم بايستند و مخالفت كنند. و نام برخي از جمله يكي از علماي بزرگي كه در آنوقت به اصطلاح ليدر جناح راست بود، ذكر كردم و ديري نپاييد كه همان شخصيت مواضع بسيار تندي عليه رهبري گرفت. الان هم معتقد هستم اين <فرقه مصباحيه> به مراتب خطرش براي انقلاب و نظام جمهوري اسلامي بيشتر از خيلي از فرقهها و گروههاي ديگري است و خداي نكرده و روزي رسما با نظام جمهوري اسلامي و انقلاب و شخص رهبري مقابله خواهند كرد.
يعني شاخصهاي فرقهگرايي را خشونتگرايي و تعصب و حكم كفر و بيديني دادن ميدانيد؟
تعصب مطلق درباره انديشه خود و رد هر انديشه اسلامي غير خود و متهم كردن ديگران به بيديني و بسط كينه و عداوت بين اقشار مختلف مردم و دامن زدن به اختلافات و بزرگنمايي نقاط ضعف ديگران (به خيال خودشان.) اين موارد در صحبتها و انديشه اينها موج ميزند. امام هنگاميكه يكي از اين آقايان نسبت كمونيستي به يك جوان مسلمان و نماينده مجلس داد، آنچنان برآشفته شدند كه طي نامهاي فرمودند: به چه مجوز شرعي به كسي كه نماز ميخواند نسبت كمونيستي ميدهيد؟!!
همين ويژگي را هم شباهتهاي مشترك ميان اين فرقه با طالبانيسم ميدانيد؟
بله، اين ويژگي مشترك اين فرقه در شيعه است و فرقه القاعده و طالبان در اهل سنت و فرقه خوارج در صدر اسلام.
در واقع به گونهاي اينها طالبانيسم شيعهاند؟
بله.
برخي معتقدند كه تنها گروهي كه الان از نظريه <عدم جدايي دين از سياست> و <ديانت عين سياست> در ايران دفاع و حمايت ميكند، خيلي قوي و نيرومند و ايدئولوژيك، همان گروه آقاي مصباح است و از همين منظر هم ديگران به ويژه مبارزان و انقلابيون يا اصلاحطلبان را متهم ميكنند كه سياست را از دين منفك ميدانند و خود را تنها جريان ديني ميدانند كه دارند از همان نظريه امام در حال حاضر حمايت ميكنند.
اين از طرفي يك افتراي نابخشودني نسبت به مبارزين و بسياري از اصلاحطلبان است و از طرف ديگر ادعاي غير مستند نسبت به خود و اين موضوع هم مثل همان داستان قبلي است. من نميتوانم باوركنم كساني كه در كوران نهضت و مبارزه همراه امام نبودند و فعاليتي عليه رژيم و سقوط آن نداشتند و بعد از پيروزي براي تثبيت نظام جمهوري اسلامي و مقابله با دشمنان اقدامي نكردند و عملا انديشه امام را نپذيرفتند، چطور حالا بعد از امام يكباره مفسر و مبين و حامي انديشهها و افكار امام از جمله <عدم جدايي دين از سياست> شدهاند؟ اين چيزي نيست جز اينكه با پوشش نام امام ميخواهند افكار خود را به نام امام به خورد جامعه بدهند. چون در اين جامعه جوانان ما شيفته و طرفدار امام و مخالف قشريگري و تحجر و اسلام طالباني هستند. با اين روش هم در حاكميت جايگاهي كسب ميكنند و هم تفكر و اصول امام را منكوب و تضعيف ميكنند و در نزد جوانان و به نام امام خشونت ديني را جداي از سياست ندانسته و اسلام ناب و انديشه امام را مورد چالش قرار ميدهند زيرا دين را مقابل با هويت مستقل و مردمسالاري و آزادي قرار دادن به حذف و انزواي دين منجر ميشود. اسلام مخالف مردمسالاري و ضد آزادي و كرامت انساني و حريت كه از ويژگيهاي انديشه خوارج است را به امام منسوب كردن و تحت لواي آن اسلام طالبانيسم را ترويج كردن به حذف نام و راه امام منجر ميشود. يكي از خصوصيات انديشه بزرگ امام كه موفقيت اين انقلاب را هم به دنبال آورد، خدامحوري و مردمگرايي و جمهوري اسلامي و اينكه هرچه مردم گفتند بايد همان عمل شود بود كه از همان اول مطرح كردند. در بهشت زهرا امام فرمودند كه به اتكاي رأي مردم دولت تشكيل ميدهم، چون مردم من را قبول دارند و در راهپيماييها من را رهبر انتخاب كردند، من دولت موقت تشكيل ميدهم، من تو دهن اين دولت ميزنم. وقتي هم نماينده واتيكان براي آزادي گروگانهاي لانه جاسوسي به ايران آمد و واسطه شد، حضرت امام به پاپ پيغام دادند كه ما قيم مردم نيستيم، هرچه مردم بخواهند همان را مجبوريم عمل كنيم، ما خلاف نظر مردم حق نداريم كاري را انجام دهيم. بحث حل مساله گروگانها توسط امام را هم وقتي مطرح كردند، امام فرمودند من چكاره هستم كه اين موضوع را حل كنم، مجلس شوراي اسلامي نماينده ملت هستند، ببريد در آنجا هرچه تصويب كردند، همان عمل شود. حضرت امام در مورد انتخاب رهبر در نامهاي كه در صحيفه نور هست، به آقاي مشكيني نوشتهاند كه نمايندگان خبرگان چون مردم آنها را براي انتخاب وليفقيه و رهبر انتخاب كردهاند، هركسي را كه انتخاب كنند منتخب مردم است. اينگونه روي رأي و نظر مردم تاكيد داشتند. هيچ وقت امام نگفتند كه رهبري عندالله تعيين شده است و خبرگان كاشف هستند، امام ميگويند چون مردم به او رأي دادهاند، او ميشود رهبر منتخب مردم البته ويژگيهايي را هم بايد رهبر داشته باشد همان مواردي كه در آن نامه وجود دارد. در پاريس وقتي سوال كردند اين حكومتي كه شما در ايران بعد از انقلاب ميخواهيد تشكيل بدهيد، چه هست؟ امام فرمودند جمهوري، گفتند چه نوع جمهوري؟ فرمودند همين جمهوري كه در اينجا هست، در همين فرانسه هست و مردم نمايندگانشان را انتخاب ميكنند و بعد هم دولت تشكيل ميشود يا رئيسجمهور انتخاب ميشود، مردم انتخاب ميكنند. در جايي ديگر حضرت امام ميفرمايند كه ميگويند مردم اشتباه ميكنند. خوب اشتباه كنند، به من و شما چه ربطي دارد، بعد خودشان ميفهمند، اشتباهشان را تصحيح ميكنند. يعني تا اين حد روي نظر مردم و راي مردم حضرت امام تكيه ميكنند. كساني كه به عنوان مفسر و مبين نظر امام ميگويند امام كه بحث جمهوري را مطرح كردند به مقتضاي شرايط اوايل انقلاب بود والا ما در اسلام جمهوري نداريم، امامشناسيشان قلابي است و اين سخنان براي منكوب و محذوف كردن انديشه و سيره امام است والا در مباني و اصول امام كجا ايشان به ملاحظهكسي يا مقامي يا مردم، راي و نظر مصلحتانديشانه و محافظهكارانه دادهاند و به مقتضاي شرايط قبل يا بعد از انقلاب مباني تفكر و اصول خود از اسلام را تغيير ميدادند. امام كه مردم را فريب نميدهند، اين تفكر متحجرين و مقدسنماها و جريانهاي سياسي قدرتطلب و فرقهها است كه ميخواهند از راه دغل و فريب به حكومت برسند. امام اينگونه نبودند كه معتقد باشند هدف وسيله را توجيه ميكند. اين نظريه كه گفته ميشود امام به مقتضاي شرايط گفت جمهوري ميخواهد و به جامعه القا كند كه امام بر خلاف اصول اسلام جمهوري را مطرح كرد، معتقد است كه در اسلام هدف وسيله را توجيه ميكند و براي رسيدن به هدفت، دست به هركاري ميتواني بزني، اما همه بايد بدانند كه در انديشه و سيره حضرت امام و در مكتب اسلام به هيچوجه فريب و دغلكاري راهي ندارد.
الان پرسش اين است كه ايناني كه قبل از پيروزي انقلاب عملا دين را از سياست جدا ميدانستند و در مبارزه نبودند و صرفا وظيفه خودشان ميدانستند كه بروند و تحصيل علم كنند، چطور شد كه حالا يكمرتبه طرفدارعدم جدايي دين از سياست شدهاند؟ جز اين است كه اين يك حركت فريبكارانه است براي اينكه به اهداف خود برسند؟ به خاطر اينكه انحراف و تحريف در افكار امام ايجاد كنند و جامعه به سمتي سوق داده بشود كه نظام از هم بپاشد؟
يعني رفتهرفته اقشار مختلف احساس ميكنند ديگر انقلاب اسلامي كارآمدي خودش را در اداره صادقانه كشور از دست داده است.
بحث كارآمدي يكي از مهمترين مباحث در انديشه و سيره امام بود، امام وقتي ميگويند جمهوري اسلامي، نظامي را معرفي ميكنند كه در شرايط امروزي و پيشرفتهاي بشري پاسخگوي همه نيازهاي سياسي، اقتصادي، فرهنگي، امنيتي و رفاهي وسوالات جامعه باشد، نظام كارآمد، پاسخگوي نسل جوان و تحصيلكرده وساير اقشار مردم است. در تفكر اين فرقه زماني كه با ناديده گرفتن راي مردم، بخش وسيعي از مردم عملا از دور خارج ميشوند و مردم راي خود را بي اثر ميپندارند البته كه يأس و نااميدي جاي نشاط و حضور را ميگيرد. كساني كه در گذشته ميگفتند هر پرچمي قبل از ظهور امام زمان برافراشته شود پرچم باطلي است، امروز با حذف جمهوريت از نظام جمهوري اسلامي ميخواهند ثابت كنند كه آن تئوري كه امام مطرح كردند <جمهوري اسلامي> كارآمدي ندارد و مفهوم جمهوريت را درحد حضور بياثر مردم كاهش ميدهند و در صدد هستند رفتهرفته پشتوانه مردمي نظام جمهوري اسلامي را از آن بگيرند.