در تقسيم‌بندي ملت‌ها و فرهنگ‌ها از گذشته تاكنون شيوه‌اي رايج بوده كه كمتر مبناي علمي دارد. فرهنگ‌ها و ملت‌ها را به قديم و جديد، سنتي و مدرن، بزرگ و كوچك، ديني و غيرديني، فعال و تنبل و در نهايت هم صادق و دروغگو تقسيم مي‌كنند. از قضا قرعه بد به نام ما افتاده‌است و ايرانيان را با صفت‌هايي همچون دروغگو، تنبل، سنتي و ...مي‌شناسند، حالا‌ همه آن سابقه و قدمت تاريخي ايران بماند، اما در مقابل هر كسي را كه دشمن ما شد يا اينكه روزگاري دشمن ما بود، به عرش مي‌برند و از آنها به عنوان ملت‌هايي با فرهنگ و تمدن، مدرن، بي‌اعتنا به دين، صادق و فعال ياد مي‌كنند.

اگر در گذشته انگلستان در مقابل ما بود، مردمان آن را متمدن، فعال، كاردان و اهل پيشرفت و توسعه خطاب مي‌كردند، در حالي كه ما ايرانيان از همان زمان دروغگو و تنبل بوديم. امروز هم كه ايرانيان، خواسته يا ناخواسته، در مقابل غرب به طور كلي و آمريكا به طور خاص قرار گرفته‌اند، به تنبلي و دروغگويي متهم مي‌شوند، در حالي كه آمريكاييان، همگي با صفا، دوست داشتني، سالم و صادق هستند. ‌

اين نوع نگاه، من را ياد زماني مي‌اندازد كه به عنوان دانشجوي دكتراي جامعه شناسي در دانشگاه مريلند ايالت مريلند در شهر كالج‌پارك مشغول تحصيل بودم، زماني كه هنوز ايران درگير جنگ با عراق بود. به ياد مي‌آورم جمعي از بانوان معلم كلا‌س انگليسي را كه دنيا را به اندازه تجربه محدود خودشان مي‌شناختند. بسيار هم احساسي سخن مي‌گفتند و به همين نحو به چنين تقسيم‌بندي‌اي باور داشتند. آنها همه كشورها و ملت‌هاي جهان سوم را بي‌قانون و قاعده و حساب مي‌دانستند و مردم و ملت خودشان (آمريكا) را اهل قانون و حساب و كتاب. يكي از اين معلمين محترم در ميان صحبت‌هايش مثالي زد درباره نحوه نشستن آمريكايي‌ها بر صندلي‌هاي اتوبوس و يا رستوران. گفت، ما آمريكايي‌ها عادت داريم پيش از نشستن بر صندلي از نفر كناري اجازه بگيريم كه مبادا با نشستن در كنار او خلوتش را به هم بزنيم. ‌

من هم كه از كشوري مملو از مشكلا‌ت اما مدعي فرهنگ و ادب آمده بودم، كوتاه نيامده و به نقد سخن او پرداختم و به هر زحمتي كه بود با همان زبان الكن انگليسي‌ام به او فهماندم كه اين نوع رفتار از ثروت زياد ناشي مي‌شود و نه از سر ادب و كمالا‌ت. اين قصه همچنان در ذهنم بود تا اينكه يكباره خود را در رستوران دانشگاه كه محل حضور دانشجويان بود، ‌يافتم. يكشنبه بعدازظهر بود و محيط خلوت و ساكت. من هم كه در اين زمان‌ها بهترين محل مطالعه را رستوران دانشگاه مي‌دانستم كتابي دست گرفتم. همچنين براي آن كه حضورم در رستوران قابل توجيه باشد، استكاني قهوه خريدم و ضمن مطالعه به نوشيدن قهوه هم سرگرم بودم. يكدفعه متوجه مشاجره تعدادي از كارگران آمريكايي كه البته به حقوق ديگران بها مي‌دهند،‌ شدم. البته منظورم اين نيست كه با هم كتك‌كاري كردند. نه، اما همين كه افرادي درون جامعه‌اي آرام به يكديگر پرخاش مي‌كنند، به نوعي اوضاع و احوال به هم مي‌ريزد. بگذريم! هر يك از آنها در مورد مسائل آمريكا و جهان، نظري ديگر داشت و ديگري را بي‌عقل و بي‌تدبير و بي‌منطق و بي‌اخلا‌ق مي‌دانستند. به عبارتي، انسان آمريكايي آرام، فردگرا و مدرن به يك‌باره تبديل به انساني متجاوز و دروغگو شد. ‌

مثال فوق را براي اين آوردم كه وقتي ملتي و گروهي و اجتماعي به كار جدي نمي‌پردازد متجاوز، ‌بي‌منطق، بي‌عقل، بي‌اخلا‌ق و دروغگو از كار در مي‌آيد. ولي وقتي كار و جديت وجود داشته باشد،‌ ديگر مجالي براي بي‌حاصلي و بيهودگي وجود ندارد. كار و زندگي جدي است كه ديگر راهي و امكاني براي دروغگويي به وجود نمي‌آورد. از مثال فوق به يك اصل كلي مي‌رسيم: ‌

چه زماني و چرا فردي يا گروهي دروغ مي‌گويد؟ وقتي كه بيكار شود. وقتي كه زمان و انسان و اخلا‌ق و ديگري برايش اهميت نداشته باشد. ‌

چه زماني و چرا فردي يا گروهي دروغ نمي‌گويد؟ وقتي كه سرگرم كار و تلا‌ش و زندگي جدي باشد. وقتي كه ديگري برايش اهميت داشته باشد. وقتي كه خودش فرد مهمي باشد. وقتي كه زبانش مانند لباس‌اش، ‌مانند خانه‌اش يا ماشين‌اش مهم باشد. آن وقت است كه به ديگري كاري ندارد. ‌

به گمانم با جديت و كار و تلا‌ش، دروغگويي از ميان مي‌رود. در مقابل بي‌كاري و بي‌حاصلي و بي‌معنايي موجب دروغگويي مي‌شود. با اين اوصاف مي‌توان به يك اصل ديگر هم رسيد: ‌

دروغگويي صفت همه آدم‌ها و فرهنگ‌ها و ملت‌هاست. همه آدم‌ها و ملت‌ها مي‌توانند دروغگو باشند. آدم‌ها وقتي دروغگو نخواهند بود كه مشغول كار و تلا‌ش و زندگي واقعي باشند. اگر ملتي با تمام افتخارات فرهنگي و سابقه تاريخي، روزگاري بي‌حاصل و بيكار شود و انگيزه پيشرفت و رشد را از دست بدهد، به دروغگويي مبتلا‌ خواهد شد و سرنوشتي شوم مي‌يابد. خب ما كجا هستيم؟ به نظر مي‌رسد كه بيكار هستيم و انگيزه پيشرفت نداريم. اگر دروغ مي‌گوييم به دليل اين نيست كه دين نداريم. به اين دليل است كه اهل پيشرفت نيستيم. وقت زياد داريم، اما وقتمان را در جهت تخريب خود و ديگري به كار ‌مي‌گيريم. به اين خاطر است كه مشكل پيدا كرده‌ايم. اگر ديگران، كشورهاي غربي، هم دست از پيشرفت بردارند و كار نكنند، آن وقت دروغگو خواهند شد، نتيجه اينكه همه ملل و فرهنگ در اصل دروغگو هستند، به همين دليل هم محوريت دين، نكوهش دروغگويي و دروغگو است. اما اينكه چرا بعضي‌ها دروغگو هستند و بعضي‌ها راستگو، ريشه در ساختارهاي اجتماعي و نوع رابطه آدم‌ها با نظام كار و پيشرفت دارد نه ريشه در امري ديگر. ‌