انقلا‌ب فرزندان خود را مي‌خورد. اين گزاره همچون فارماكون افلا‌طون كه هم درد است و هم درمان، هم نشان از واقعيتي دارد و هم نشانه‌اي از فقدان واقعيت.از اين‌رو، اين گزاره را به تعبير دريدا مي‌توان از خانواده <تصميم ناپذيرها> قلمداد كرد.انقلا‌ب فرزندان خود را مي‌خورد، چون تجربه بسياري از انقلا‌ب‌ها حكايتي از اين واقعيت هستند.

اما انقلا‌ب فرزندان خود را نمي‌خورد، چون در زمان <خوردن> ديگر انقلا‌بي نيست. انقلا‌ب براي خوردن فرزندان خود، نخست بايد خود را بخورد. به بيان بهتر، انقلا‌ب زماني شروع به خوردن فرزندان خود مي‌كند كه از خود عبور كرده و تبديل به نظم و نظامي مستقر شده و از انقلا‌ب فقط نامي را با خود حمل مي‌كند تا از آن كامي برگيرد و لذتي ببرد كه در واقع از آن دريغ داشته است. ‌

ژيژك به ما مي‌گويد: قانون عمومي، توان و انرژي لا‌زم براي اعمال فشار بر سوژه را از همان كام‌جويي و لذتي مي‌گيرد كه از او دريغ داشته، چرا كه قانون عمومي در مقام عامل و كارگزار منع عمل مي‌كند. در نظريه روانكاوي، قانون شرم‌آوري از اين دست نامي مشخص دارد: سوپر اگو. فرويد خاطرنشان كرده است كه ابرمن (سوپر اگو) مايه و توان خود را از نيروهاي نهاد (ايد يا ضمير ناخودآگاه) مي‌گيرد، يعني از همان نيروهايي كه خود سركوب مي‌كند و كيفيت شرم‌آور، زورگويي و پوزخندزني‌اش را از آنها به دست مي‌آورد- تو گويي، آن كام‌جويي كه سوژه از آن محروم شده، قبلا‌ در زبان سوپر اگو اظهار مي‌گردد. تمايزي كه زبان‌شناسان ميان سوژه حكم ‌statement و سوژه اظهار يا گفتن ‌enunciation مي‌گذارند در اينجا كاملا‌ به كار مي‌آيد؛ در پس حكم قانون اخلا‌قي كه ما را به خودداري از كامجويي فرمان مي دهد، همواره سوژه بي‌شرم اظهاري پنهان شده كه كامجويي و لذتي را كه از نهاد (ايد) مي‌دزدد، مي‌اندوزد و انبار مي‌كند. تو گويي، سوپر اگو كارگزار و عامل قانوني‌اي است كه از مرجع قانونگذارش رها شده و ديگر در قيد آن نيست؛ سوپراگو خود دست بهكارهايي مي‌زند كه ما را از انجام‌شان بازمي‌دارد. مي‌توان ناسازه بنيادين سوپر اگو را بدين‌گونه باز گفت: هرچه معصوم‌تر و بي‌گناه‌تر باشيم، يعني هرچه بيشتر به فرمان سوپر اگو گردن گذاريم و از كامجويي بپرهيزيم، بيشتر احساس گناه مي‌كنيم، زيرا هر چه بيشتر از آن فرمان ببريم، فشارش را بر ما افزون مي‌كند.

2

اين اقدام غريب، توام با نوعي خشونت است كه فوكو آن را <خشونت گفتماني>(به عنوان كريه‌ترين چهره خشونت) مي‌نامد. شايد در كنار تمامي نام‌ها و عناويني كه براي ناميدن عصر ما به كار رفته، اين عصر را بتوان عصر توليد و بازتوليد <خشونت‌هاي نرم> ناميد. در اين عصر، به رغم قرار گرفتن انسان، حقوق او، صيانت ذات او، هويت او، شخصيت او، تفكر او و فرديت او در كانون توجه نظري و عملي بسياري از مكاتب و گفتمان‌ها، هيچگاه در طول تاريخ امنيت هستي‌شناختي، وجودي و صيانت فكري او اين اندازه مورد هجمه توام با خشونت قرار نگرفته است. ‌

انسان اين عصر، به‌مراتب از نسل‌هاي گذشته‌خود، نسبت به حقوق حقه خود آگاه‌تر است، اما در عين حال به‌مراتب كمتر از گذشتگان خود نسبت به حريم حقوقي خود و تعرضات گوناگوني كه بدان مي‌شود آگاه است. زيرا، هيچگاه انسان هيچ عصري به عمق و گستره انسان عصر ما، در دنيايي وانموده رها نشده است؛ دنيايي كه در آن، مرز بين حقيقت و غيرحقيقت؛ واقعيت و غيرواقعيت؛ تعرض و حمايت؛ انسان‌دوستي و انسان‌ستيزي؛ استبداد و ديكتاتوري؛ خودي و غيرخودي؛ بايد و نبايد؛ هنجار و ناهنجار؛ زشت و زيبا؛ جنگ و صلح و قدرت و خدمت مخدوش شده و انسان در جغرافياي مشترك و در عين‌حال كدر آنان رها شده است. هيچگاه انسان هيچ عصري به اندازه انسان عصر ما، در معرض هولوكاست‌هاي ناشي از جنگ‌هاي ناشناخته قرار نگرفته است؛ هيچگاه انسان هيچ عصري به اندازه انسان عصر ما، با خشونت‌هاي نرم‌افزاري و با قدرت‌هايي كه او را هم سوژه و هم ابژه خود مي‌كند، مواجه نبوده است؛ هيچگاه انسان هيچ عصري به اندازه انسان عصر ما، با بحران هستي‌شناختي (وجودي) و هويتي خود مواجه نبوده است؛ هيچگاه انسان هيچ عصري به اندازه انسان عصر ما، طعم تلخ خشونت ديكتاتورهاي متبسم را نچشيده است؛ هيچگاه انسان هيچ عصري به اندازه انسان عصر ما، شاهد جايگزيني جنگ با شمشيرهاي بركشيده از نيام به جاي جنگ با كلا‌م نبوده است؛ هيچگاه انسان هيچ عصري به اندازه انسان عصر ما، شاهد تولد خشونت‌هاي فاشيستي از متن و بطن گفتمان‌هاي مدرنيته نبوده است؛ هيچگاه انسان هيچ عصري به اندازه انسان عصر ما، سياست را به مثابه ادامه جنگ به بيان ديگر، تجربه نكرده است؛ هيچگاه انسان هيچ عصري به اندازه انسان عصر ما، آموزه‌ها و كنش‌هاي سياسي خود را در <عالمي كه در آن غايات با يكديگر برخورد مي‌كنند>(به تعبير آيزايا برلين)، سامان نداده است؛ هيچگاه انسان هيچ عصري به اندازه انسان عصر ما، تجربه تلخ خشونت‌هاي ناشي از <يوتوپياسازي> و <قدسي‌سازي> و <جهانشمول‌گرايي>، <تمامت‌گرايي>‌هاي ايدئولوژيك را نداشته است و بالا‌خره هيچگاه انسان هيچ عصري به اندازه انسان عصر ما، آزاد اما در بند؛ مختار اما محصور و مجبور؛ تصميم‌ساز اما فاقد شرايط تصميم؛ تدبيرگر اما فاقد شرايط تدبير؛ روشنفكر اما متصلب و متكبر نبوده است. ‌

لطيف‌ترين و در عين حال زمخت‌ترين و فريباترين و در عين حال كريه‌ترين چهره اين خشونت، خشونت گفتماني است. خشونت گفتماني يعني به بند كشيدن و محصور و محدود كردن واژه‌هاي لبريز از معاني؛ يعني توليد بت‌پندار؛ يعني تقرير فراگفتمان و تصوير فراروايت؛ يعني تحريف، تسخير و تكفير و تحديد و تهديد در عرصه معرفتي؛ يعني ارائه گزاره‌هاي محكم در وادي نظري؛ يعني بي‌حرمتي نسبت به آموزه‌هاي نظري متفاوت؛ يعني به مسلخ بردن قرائت‌ها به نام نامي تكثر قرائت‌ها؛ يعني منزلت استعلا‌يي بخشيدن به يك منظر و يك نظر؛ يعني توليد <من شناسنده> دكارتي كه گستره و عمق فهم و دركش همه چيز را در برمي‌گيرد؛ يعني تعريف و تثبيت يك <مدلول استعلا‌يي> براي يك <دال تهي>(همچون دين و عقل و...)؛ يعني تعرض به هويت ربطي مفاهيم و مزين كردن آنان به هويتي گوهري و بالا‌خره يعني عدم تحمل <غيرنظري.> ‌

3

اكنون، كه در آستانه سالروزي ديگر از انقلا‌ب شكوهمند خود هستيم، شاهد اين واقعيت هستيم كه برخي سوپر اگوهاي سياسي، كه خود را تجسم و تبلور دين و انقلا‌ب مي‌دانند توان و انرژي لا‌زم براي دگر تعريف كردن <غيرانقلا‌بي يا ضدانقلا‌بي> ديگران و اعمال خشونت گفتماني بر آنان را از همان توشه‌هاي <انقلا‌ب و انقلا‌بي‌گري> مي‌گيرند كه از آنان كش رفته و اندوخته و انبار كرده‌اند و در شرايطي دفتر خاطره‌هاي انقلا‌بي خود را ورق مي‌زنيم كه عده‌اي سخت تلا‌ش دارند تا اقتدار بيان هر نوع گزاره جدي درباره انقلا‌ب و آرمان‌هاي آن و نيز اهليت و صلا‌حيت غسل تعميد دادن ديگران و ناميدن آنان با واژگاني نظير انقلا‌بي، غيرانقلا‌بي و ضدانقلا‌بي را از آن خود كنند و با مصادره‌كردن دال و مدلول و ظرف و مظروف انقلا‌ب، آن را به رنگ فراگفتمان سيادت‌طلب و قدرت‌محور خود درآورند. ‌

دقيقا همين سوپر اگوهاي خودبين و خودشيفته هستند كه امروز به نام نامي انقلا‌ب در حال خوردن فرزندان انقلا‌ب، كه خوردن خود انقلا‌ب هستند. آنان امروز دست‌اندركار طراحي انقلا‌بي در انقلا‌ب هستند؛ انقلا‌بي مخملين عليه انقلا‌ب امام اينان با به بند كشيدن و محصور و محدود كردن مفهوم و مقصود انقلا‌ب و منزلت استعلا‌يي بخشيدن به منظر و نظر و عمل خود در اين عرصه، مجالي براي شنيدن نغمه چنگ و چگور انقلا‌بي ديگران باقي نگذاشته‌اند.

4

اگر روزي روزگاري معلم انقلا‌ب دكتر شريعتي، از استراتژي <دين عليه دين> يا <مذهب عليه مذهب> با ما سخن مي‌گفت، امروز عده‌اي از استراتژي <انقلا‌ب عليه انقلا‌ب> براي حذف و طرد انقلا‌بيون بهره مي‌برند. اگر زماني اين معلم بزرگ به ما مي‌آموخت كه مخالفان دين به سر عقل آمده‌اند و به جاي <خوب حمله> كردن به آن <بد دفاع> كردن از آن را پيشه خود ساخته‌اند، امروز نيز عده‌اي كه از هجمه به شالوده‌هاي استوار انقلا‌ب طرفي نبسته‌اند، بد دفاع كردن از آن را رسالت و هدف خود قرار داده‌اند و با توسل به خشونت گفتماني، تمامي مفاهيم والا‌ و لبريز از معاني انقلا‌ب را به سخره گرفته و مصداق‌هاي خاص خود را بدانان بخشوده‌اند. از اين‌رو، در واپسين سال‌هاي دهه سوم انقلا‌ب، شاهد شكل‌گيري گفتماني ديگر در عرصه انقلا‌ب هستيم كه در ضميمه خود، شامل يك كشكول واژگان خاص (و البته متفاوت از گذشته)، و يك ‌who is who ويژه مي‌شود كه در آنان نه نشاني از ادبيات اصيل انقلا‌بي و نه نشانه‌اي از انقلا‌بيون اصيل ديده مي‌شود. ‌